خاطرات تنهایی
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد می خوری ناهار را نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست… روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد.
نظرات شما عزیزان:
مامان بزرگ 

ساعت20:06---11 مهر 1391
اینجور زندگی چقدر برام آشناست.
پاسخ:کوجا دیدی این زندگی رو مادربزرگ؟ زود بتوضیح ببینم!:دی
نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت
11:59 توسط تنهاترین تنها| يک نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |